چکیده:
اين نوشتار نگاهى مقايسه اى به معناشناسى، «ايمان»، در نظرگاه فخررازى و علامه طباطبايى دارد. در نگاه فخررازى، «ايمان» تصديق قلبى است و عمل و اقرار تمام يا جزء ايمان نيست، زيرا مراد از اين «الكبير» تعريف ايمان به معرفت شايسته نيست، زيرا مراد از اين معرفت همان تصديق منطقى است نه قلبى. در برابر فخر رازى، علامه «ايمان» را تصديق مى شناسد و مراد ايشان از تصديق همان اعتقاد و علم است كه در اصطلاح تصديق منطقى خوانده مى شود. افزون بر اين، در نظر گاه علامه طباطبايى لحاظ قيد «التزام عملى» در تعريف «ايمان» ضرورى است و آياتى از قرآن نيز حكايت از اين ضرورت دارد. اما عمل، خود ايمان يا حقيقت آنها نيست، بلكه اثر ايمان شناخته مى شود.
كليد واژهها: ايمان، فخر رازى، علامه طباطبايى، عمل، اقرار، تصديق علم.
زدايش اين تنشها و ناسازگارىها كه به باور برخى لفظى مىنمايند، معناشناسى واژگان و اصطلاحات را مىطلبد؛ به گونهاى كه مىتوان معناشناسى را از مهمترين و كار آمدترين راهكارها در راستاى شفاف سازى و زدودن صف بندىها خواند. بر اين اساس در اين نوشتار نگاهى مقايسهاى داريم به معناشناسى ايمان در نظر گاه فخررازى و علامه طباطبائى.
اين بحث، توهمات و تصورات نادرست درباره نظرگاههاى علامه و فخر رازى را از ميان مىبرد و يا دست كم برخى از اين توهمات را مىزدايد.
در جاى جاى متون كلامى، تفسيرى، فرقهشناسى، فقهى و... تعريفهاى گوناگونى از ايمان ديده مىشود. در مجموعه اين تعريفها، تصديق قلبى، اقرار، عمل و معرفت، كليد واژههاى اصلى هستند به گونهاى كه هر يك از تعريفها از يك يا چند كليد واژه شكل گرفته است.
هر يك از اين كليد واژهها در فرايند تعريف ايمان، نقشهاى گوناگونى ايفا مىكند، گاه يك كليد واژه، تمام ايمان و گاه جزء و يا شرط يا اثر و كاشف ايمان تلّقى مىشود.
مرزبندى نكردن ميان اين مفاهيم و واژگان سبب شده است تا تعريفهاى متعددى براى «ايمان» ارائه شود، از آن جمله:
1 - جهم بن صفوان سمرقندى و پيروان او ايمان را شناخت قلبى و عدهاى تصديق قلبى معرفى مىكنند و عمل و اقرار را از مفهوم ايمان بيرون مىدانند.
2 - محمد بن كرام سجستانى و عدهاى ايمان را اقرار زبانى مىشناسند و تصديق قلبى و عمل به جوارج را جزء ايمان نمىدانند.
3 - برخى ايمان را قلبى و زبانى مىدانند و انجام طاعات و ترك محرمات را شرايع ايمان مىخوانند نه خود ايمان. از اين گروه ابو حنيفه ايمان را شناخت قلبى و ابوالحسن اشعرى تصديق قلبى مىخواند.
4 - بسيارى ديگر ايمان را تصديق قلبى، زبانى و عمل به اركان مىشناسند.
معناى «ايمان» و رابطه آن با «قلب»
فخر رازى ايمان را امرى قلبى مىداند و عمل به جوارح و اقرار به لسان را از مفهوم ايمان بيرون مىبيند او در تفسير آيات زير از قلبى بودن ايمان سخن به ميان آورده است:
1 - «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» 1(نحل /106)
«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شدهاند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است - »
2 - «إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»2 (توبه /45)
«تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مىگيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دلهايشان با شك و ترديد آميخته است؛ آنها در ترديد خود سرگردانند.»
3 - «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»3 (بقره /8)
«گروهى از مردم كسانى هستند كه مىگويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردهايم.» در حالى كه ايمان ندارند.»
4 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا»4 (حجرات /14)
«عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم!» بگو: «شما ايمان نياوردهايد، ولى بگوييد اسلام آوردهايم.»
در آيه نخست قلب را محل ايمان معرفى مىكند.
در آيه دوم ايمان را ضد ريب - شك - مىخواند و قلب را محل ايمان مىشناسد.
در ذيل آيه سوم بحث ايمان و كفر را طرح مىكند و تمام بحث را روى قلب مىبرد و از حالتهاى مختلف و صورتهاى گوناگون آن مىگويد.
در تفسير آيه چهارم ايمان را به قلب مىداند نه اقرار.
علامه طباطبايى نيز مانند فخر رازى ايمان را امرى قلبى مىشناسد. وى در بحث تفاوت اسلام و ايمان، اسلام را «تسليم الدين بحسب العمل و ظاهر الجوارح» مىخواند و ايمان را امرى قلبى معرفى مىكند.5
همو در موردى ديگر، ايمان را قائم به قلب، و اسلام را قائم به لسان و جوارح معرفى مىكند.6
انديشمندانى كه ايمان را امرى قلبى معرفى مىكنند در چيستى اين امر قلبى با يكديگر اختلاف نظر دارند. ابوالحسن اشعرى و پيروان او ايمان را تصديق قلبى معرفى مىكنند، عدهاى ايمان را اعتقاد جازم، بعضى معرفت، شمارى علم حاصل از دليل و گروهى اخلاص قلبى مىخوانند. در اين ميان نويسنده تفسير گرانسنگ الكبير دو احتمال، اعتقاد و تصديق را مناسبتر مىبيند:
«إنّ محل الايمان هو القلب و الّذى محلّه القلب إمّا الإعتقاد و امّا كلام النفس»7
«جايگاه ايمان قلب است و آنچه جايگاهش قلب باشد يا اعتقاد است يا سخن نفس».
و از اين دو احتمال تصديق را انتخاب مىكند و آن را به معناى لغوى ايمان در ارتباط مىخواند:
«احتجّ اصحابنا بهذه الآية» و «ما انت بمؤمن لنا» على انّ الايمان فى اصل اللغه عبارة عن التصديق لان المراد من قوله «و ما انت بمؤمن لنا» اى بمصدّق، و اذا ثبت انّ الامر كذلك فى اصل اللغه وجب ان يبقى فى عرف الشرع كذلك»8
«اصحاب ما به آيه (و ما انت بمؤمن لنا) براى اثبات اين كه ايمان در لغت به معناى تصديق است استدلال كردهاند چون مقصود از آيه تصديق است و اگر ثابت شد كه در اصل لغت چنين است لازم است كه در عرف شريعت نيز همينگونه بماند.»
همو در تفسير «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ...» نيز ايمان را تصديق مىنامد.9
اين سخنان نشان مىدهد ايمان در نگاه فخر رازى تصديق است و دلايل ديگرى نشان مىدهد كه مراد از اين تصديق، تصديق قلبى است نه تصديق زبانى يا عملى.
فخر رازى معتقد است كه «تصديق قلبى» حكمى است كه انسان در ذهن خود نسبت به درستى يا نادرستى چيزى دارد، چه آن حكم عالمانه باشد و چه غير عالمانه، بنابراين «تصديق ذهنى» مساوى با «علم» نيست:
«نقول هذا الحكم الذهنى غير العلم، لان الجاهل بالشىء قد يحكم به، فعلمنا ان هذا الحكم الذهنى مغاير للعلم، فالمراد من التصديق بالقلب هو هذا الحكم الذهنى»10.
«اين حكم ذهنى غير از علم است زيرا جاهل نيز گاهى حكم ذهنى مىكند اين نشان مىدهد كه حكم ذهنى علم نيست پس مقصود از تصديق همين حكم ذهنى است.»
و امّا علامه طباطبايى از واژههاى متفاوتى براى تحليل ايمان سود مىبرد. او گاه ايمان را تصديق مىخواند11، گاه علم12 و در برخى موارد اعتقاد13...
علامه طباطبايى ميان تصديق، علم و اعتقاد تغايرى نمىبيند؛ زيرا تصديق مورد نظر وى تصديق منطقى است نه نفسانى و اين تصديق با علم مغاير نيست. اما آن چه فخر و ديگران به عنوان تصديق مىگويند، منظورشان باور قلبى است كه ممكن است عالمانه باشد يا عالمانه نباشد. در نتيجه وقتى علامه ايمان را تصديق مىنامد، با فخر رازى و ابوالحسن اشعرى هم باور نيست و وقتى علم يا اعتقاد مىنامد، همفكر ابوحنيفه نخواهد بود.
نشانگر درستى نظر علامه اين است كه در برخى آيات «ايمان» و «علم» پيوسته با هم معرّفى شدهاند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصَامَ لَهَا» (بقره /256)
«در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابراين، كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.»
«وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» (آل عمران /7)
«راسخان در علم (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مىگويند: «به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكّر نمىشوند.»
البته در صورتى كه ايمان، همان تصديق منطقى و همان علم باشد، ممكن است اين اشكال بشود كه اگر علم هميشه منتهى به ايمان مىشود پس ايمان امر غير اختيارى خواهد بود و هيچ فرد عالم و آگاهى فاقد ايمان شناخته نخواهد شد، در حالى كه هم عالمان بى ايمان وجود دارند و هم قرآن از كافرانى ياد كرده است كه پس از علم، حق را انكار كردهاند! و اين نشان مىدهد كه ايمان امرى اختيارى است و ارتباط جبرى با علم ندارد.
«وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» (بقره /108)
«كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است.»
«وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ» (كهف /29)
«بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مىخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مىخواهد كافر گردد!»
امّا اين اشكال را نيز مىتوان با شرطى كه علامه بر معناى ايمان افزوده است از ميان برد؛ چه اين كه علامه علم يا اعتقاد صرف را ايمان نمىداند تا ايمان غير اختيارى به نظر رسد، بلكه ايشان التزام را به علم و اعتقاد پيوند مىدهد. او در جاى جاى الميزان از علم با التزام، اعتقاد با التزام و حتى تصديق با التزام سخن مىگويد، و با اين نگاه به نقد و بررسى نظريه فخر رازى، ابو حنيفه و امام الحرمين مىنشيند.
او در نقد نظريه فخر رازى كه نزاع در شدت و ضعف را لفظى مىداند مىنويسد:
«فخر رازى ميان تصديق و ايمان خلط كرده است؛ چه اين كه ايمان تصديق با التزام است نه تصديق فقط.14«
و در نقد نظريه ابوحنيفه كه ايمان را تصديق جازم معرفى مىكند و شدت و ضعف ايمان را منكر است مىگويد:
«ايمان اسم براى تصديق جازم است اما تصديق جازمى كه همراه آن التزام باشد.15«
همو در مواردى ديگر از ناكافى بودن علم فقط سخن مىگويد:
«فمجرد العلم بالشى و الجزم بكونه حقا لا يكفى فى حصول الايمان و اتصاف من حصل له به، بل لابدّ من الالتزام بمقتضاه و عقد القلب على موداه»16
«پس تنها علم به شىء و جزم به اين كه حق است، در حصول ايمان و اتصاف شخص به آن كافى نيست؛ بلكه بايد التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مفاد آن نيز باشد.»
«و ليس مجرد الاعتقاد بشى ايمانا به حتى مع عدم الالترام بلوازمه و آثاره»17
«تنها اعتقاد به يك چيز بدون التزام به لوازم و آثارش ايمان گفته نمىشود.»
نتيجه: فخر رازى ايمان را تصديق قلبى مىداند و تصديق را صرفاً حكم ذهنى معرفى مىكند. حكمى كه چه بسا پشتوانه علمى نداشته باشد. اما علامه طباطبايى ايمان را تصديق با التزام مىشناسد و اين تصديق را منطقى و با علم در ارتباط مىبيند. تفاوت ديگر آن است كه فخر رازى ايمان را تصديق صرف مىداند و هيچ قيد و شرطى بر آن نمىافزايد. اما علامه ايمان را تصديق با التزام يا علم و اعتقاد با التزام مىشناسد.
مستندات فخر رازى
نظريه فخر رازى مجموعهاى از چند مدعا است كه هر يك مستندات خاصى مىطلبد.
1 - ايمان تصديق است؛
براى اثبات اين مدعا نويسنده الكبير چند دليل مىآورد:
الف. ايمان در لغت به معناى تصديق است و هر معناى ديگرى غير از تصديق، هماهنگى با لغت عرب ندارد و با عربى بودن قرآن ناسازگار مىافتد.
ب. ايمان در طول تاريخ اسلام بسيار پر كاربرد مىنمايد. اگر در اين مدت ايمان معنايى غير از تصديق يافته باشد، انگيزهها براى معرفت اين معنا بسيار مىبود و به حد تواتر مىرسيد در صورتى كه چنين چيزى ديده نمىشود؛ بنابراين ايمان همان معناى لغوى خود را دارد.
ج. ايمانى كه با «ب» متعدى شود به اتفاق علماء به معناى تصديق است. بنابراين ايمان غير متعدى نيز همان معنا را دارد.
فخر رازى با اين مستندات به نقد نظريه كسانى مىپردازد كه «ايمان» را «معرفت» مىدانند. اما بايد توجه داشت كه «معرفت» در منظر كسانى كه ايمان را معرفت مىدانند نوعى اعتقاد است و اين اعتقاد با تصديق قلبى تفاوت ندارد؛ مگر آن كه مراد از معرفت مطلق معرفت باشد كه در اين صورت نيز تعريف ايمان به معرفت تعريف به اعم است.
2 - ايمان تصديق قلبى است؛
چه اين كه در آيات قرآن ايمان به قلب نسبت داده شده است.
«وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» (مائده /41)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ» (مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» (حجرات /14)
3 - عمل تمام يا جزء ايمان نيست؛
فخر رازى دو دليل براى اين قسمت مىآورد:
الف: در برخى آيات قرآن، عمل صالح در كنار ايمان قرار گرفته است و اگر عمل، ايمان يا جزء ايمان باشد تكرار رخ مىدهد و اين تكرار ناشايست است:
1 - «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (بقره /18)82.
2 - «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ» (بقره /19)277
و موارد فراوان ديگرى نظير اين مضمون در آنها آمده است.
برخى قرآن پژوهان، در توجيه تفكيك ايمان از عمل در اين آيات بيانى دارند كه از نظر فخر رازى مقبول نيست از جمله:
«اجاب القاضى بانّ الايمان و ان كان يدخل فيه جميع الاعمال الصالح الّا انّ قوله آمن لا يفيد الا أنه فعل فعلاً واحدا من افعال الايمان فلهذا احسن ان يقول «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات»
«قاضى گفته است هر چند واژه ايمان و حقيقت آن در بر دارنده همه اعمال نيك هست ولى زمانى كه در كنار ايمان سخن از عمل صالح به ميان آمده است اشاره به جزئى از معناى ايمان و فعلى از افعال نيك مؤمنانه دارد.»
اين توجيه در نظر نويسنده الكبير صحيح نمىنمايد؛ چه اين كه فعل ماضى بر حصول مصدر در زمان گذشته دلالت دارد. بنابراين اگر ايمان مصدر است و دلالت بر تمام اعمال صالح دارد فعل ماضى آمن نيز دليل بر صدور تمامى اعمال صالح است نه يك فعل چنان كه قاضى مدعى است.20
برخى ديگر براى اثبات اين معنا كه در واژه ايمان معناى عمل لحاظ شده و تكرار عمل پس از ايمان دليل بيگانگى اين دو معنا از هم نيست به اين آيه استدلال كردهاند:
«و عملوا الصالحات و أقاموا الصلاه و آتوا الزكاة».
وجه استدلال اين است كه به طور قطع اقامه نماز و پرداخت زكات داخل در «عملوا الصالحات» بوده و هست و با اين وصف باز هم خدا، اين دو مصداق مهم را پس از آن عنوان عام ياد كرده است، نتيجه اين كه آمدن عمل صالح پس از ايمان دليل تباين آن دو نيست.
پاسخ فخر رازى به اين استدلال چنين است: اصل در جمع هر لفظ اين است كه نسبت به لفظ ديگر حامل معناى جديد باشد، مگر آنجا كه حمل بر معناى جديد ميسّر نباشد، پس به حكم اين اصل واژه ايمان معنايى غير از واژه عمل دارد.
و اگر در آيه «اقاموا الصلوة و...» نتوانيم نماز و زكات را از عمل صالح جدا كنيم، دست از اصل بر مىداريم ولى در مورد ايمان و عمل صالح چنين عذرى وجود ندارد و امكان حمل بر دو معناى متفاوت هست.
ب. در برخى آيات «ايمان» با فرض انجام معصيت ياد شده است.
«الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» (انعام /82)
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (حجرات /9)
فخر رازى مىگويد اگر براستى در معناى ايمان، عمل صالح نيز وجود داشت، يا ايمان محل عمل صالح بود، نبايد به فرد گنهكار، واژه «مؤمن» اطلاق مىشد.
كعبى، از جمله كسانى است كه معتقد است آيه «وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ» (انعام /121) حكايت از آن دارد كه عمل ناصالح منافات با ايمان دارد، پس ايمان اسم براى همه طاعتها و اعمال صالح است، هر چند در لغت، صرفاً به معناى تصديق باشد - پس اشكالى ندارد كه معناى لغوى با معناى شرعى و اصطلاحى متفاوت باشد، چنان كه در لغت، شرك به معناى شريك گرفتن براى خداست ولى در شرع، خوردن از ذبيحه مشركان كه يك عمل است شرك معرفى شده است.
فخر رازى اين استدلال كعبى را نيز بر نمىتابد و از آن پاسخ مىدهد:
«لقائل ان يقول: لم لا يجوز ان يكون المراد من الشرك ههنا اعتقاد بان للَّه تعالى شريك فى الحكم و التكليف؟ و بهذا التقدير يرجع معنى هذا الشرك الى الاعتقاد فقط»21
«ممكن است گفته شود كه چرا مقصود از شرك دراين جا اعتقاد به شريك براى خدا در حكم و تكليف نباشد، بدين ترتيب معناى شرك در اين جا برمىگردد به اعتقاد فقط.»
4 - ايمان اقرار فقط نيست؛
چه اين كه اگر ايمان اقرار باشد منافقان و يا كسانى كه تسليم ظاهرى شده و اقرار زبانى كردهاند در شمار مؤمنان قرار مىگيرند؛ در صورتى كه در قرآن منافقان و تسليم شدگان در شمار مؤمنان شناخته نشدهاند.22
چنانكه فرموده است:
«وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ» (نور /47)
«آنها مىگويند: «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مىكنيم!» ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنان رويگردان مىشوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند!»
آنها با زبان به خدا و رسول اظهار ايمان كردهاند ولى در حقيقت مؤمن نيستند و مؤمن ناميده نمىشوند.23
پس از اين دلايل نويسنده الكبير به نقد مستندات كراميه مىپردازد. زيرا كراميه معتقدند كه ايمان، تنها اقرار به زبان است و نياز به تصديق قلبى ندارد!
كراميه براى اثبات ادّعاى خود به آيه 221 سوره بقره استناد جستهاند كه مىفرمايد: «وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» يعنى؛ با زنان مشرك ازدواج نكنيد مگر زمانى كه ايمان آورند.
كراميه مىگويند:
بديهى است كه ايمان در اين آيه به معناى تصديق قلبى نيست، زيرا ما راهى براى فهم باور قلبى ديگران نداريم، بنابراين به نظر همگان، اقرار زبانى به ايمان براى جواز ازدواج كافى است. و به اين اقرار زبانى، ايمان گفته شده است.
در نگاه فخر رازى اين استدلال ناتمام است. زيرا:
1 - اگر ايمان، فقط اقرار باشد عبارت «و ما هم بمؤمنين» در آيه شريفه «و من الناس من يقول آمنا باللَّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين» صادق نمىباشد.
2 - در آيه شريفه «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا» خداوند اقرار زبانى اعراب را ايمان به حساب نياورده است.
و امّا اين كه در آيه 221 بقره، همه عالمان به اتفاق نظر لفظ ايمان را براقرار زبانى حمل كردهاند، به اين دليل است كه در مثل چنين موردى پى بردن به باور قلبى امكان ندارد و اين عدم امكان قرينه شده است براى حمل ايمان بر معناى ممكن كه عبارت است از اقرار زبانى.
البته مستندات فخر رازى تنها نادرستى نظريه كراميه را نتيجه مىدهد و ناظر به ديدگاه كسانى كه اقرار را جزء ايمان، شرط و يا كاشف از ايمان مىدانند، نخواهد بود.
دلايل چندى باعث شده است تا علامه طباطبايى - بر خلاف ديگران - التزام عملى را در مفهوم ايمان بياورد. برخى از مهمترين آن دلايل عبارتند از:
1 - هر جا خداوند از مؤمنان با اوصافى زيبا ياد مىكند و از پاداش عظيم ايشان سخن مىگويد نقش عمل صالح نيز ديده مىشود:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»(نحل /97)
«هر كس كار شايستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مىداريم؛»
«الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»24 (رعد /29)
«آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزهترين (زندگى) نصيبشان است؛ و بهترين سرانجامها!»
2 - اگر ايمان علم يا تصديق يا اعتقاد فقط باشد، تمامى عالمان - حتى كسانى كه عليه علم خويش سخن گفته و ابراز كفر نمودهاند - به ناچار بايد در شمار مؤمنان قرار داده شوند، در صورتى كه كافر واقعى كسى است كه حق را دانسته و آن را انكار كرده است!
«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» (نمل /14)
«انكار آيات الهى مىكردند در حالى كه در درون خويش به آن يقين داشتند».
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ» (محمد /25)
«آنان كه پس از روشن شدن راه هدايت براى ايشان، راه ارتداد و كفر را در پيش گرفتهاند، شيطان اعمال زشتشان را در نظر ايشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است.»
علامه از اين آيات نتيجه مىگيرد كه علم به شى و جزم به اين كه آن شى حق است در حصول ايمان كافى نيست؛ بلكه التزام به مقتضاى علم و عقد قلب بر مفاد آن ضرورى است. به گونهاى كه آثار عملى بر آن بار شود؛ هر چند آن آثار عملى فى الجمله باشد. بنابراين آن كس كه علم دارد خدا اله و غير او اله نيست و به مقتضاى اين علم خويش ملتزم باشد، يعنى عبوديت و عبادت خدا كند اين فرد مؤمن است. اما اگر علم داشته باشد و به مقتضاى علم ملتزم نباشد و اعمالى كه نشان از عبوديت دارد با خود نياورد، چنين فردى مومن نيست هر چند عالم مىباشد.25
3 - در برخى آيات از مؤمنان به عنوان محسنان ياد شده است و محسن به كسى گفته مىشود كه عمل صالح يا اعتقاد حق و عمل صالح دارد.26
4 - در آيه شريفه: «الذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّى» واژه «يتّبعون» جايگزين كلمه «يؤمنون» شده است و اين نشان مىدهد كه ايمان به آيات الهى بدون تسليم و طاعت، مفيد فايده نيست.27
5 - بر اساس آيه شريفه «و أقام الصلاة و آتى الزّكاة و لم يخش إلاّ اللَّه» هر كس تارك فروع باشد به خصوص نماز و زكات، كافر است و ايمانى كه همراه با عمل نباشد، نفعى براى او نخواهد داشت.28
6 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّه» (حجرات /14-15)
«عربهاى باديهنشين گفتند: «ايمان آوردهايم!» بگو: «شما ايمان نياوردهايد. ولى بگوييد اسلام آوردهايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!... مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خداو رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند.»
اين آيه مىفهماند كه ايمان منحصراً منوط به دو چيز است:
1 - اعتقاد باطنى به خدا و رسول او 2 - جهاد با مال و جان و پايبندى عملى به دين.29
دلايل ياد شده نشان مىدهد نويسنده الميزان ايمان را علم يا تصديق يا اعتقاد با التزام مىشناسد و عمل را جزء ايمان يا حقيقت ايمان نمىداند؛ بلكه عمل را اثر ايمان معرفى مىكند.30
علامّه براى اثبات اين مدعا كه عمل جزء ايمان يا تمام آن نيست دلايلى مىآورد:
الف( اگر ايمان عمل به جوارح معرفى شود، منافقان در شمار مؤمنان قرار مىگيرند؛ زيرا آنان نيز مانند ديگران عمل به جوارح داشتند.31
ب( آياتى كه محل ايمان را قلب معرفى مىكند و آياتى كه از ختم بر قلوب و طبع آن سخن دارد، نشان مىدهد آنان كه ايمان را عمل مىدانند به بى راه رفتهاند:
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ»(مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ»(حجرات /14)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»(نحل /108)
1 - فخر رازى، التفسير الكبير، 123/20.
2 - همان، 77/16.
3 - همان، 59-58/2.
4 - همان، 140/28.
5 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 313/16.
6 - همان، 328/16.
7 - الكبير، 123/20.
8 - همان، 101/18.
9 - همان، 33/25.
10 - همان، 25/2.
11 - الميزان، 314/9.
12 - همان، 6/15.
13 - همان، 313/16 و 328/18 و 301/1.
14 - همان، 262/18.
15 - همان، 260/187.
16 - همان، 259/18.
17 - همان، 6/15 و 279/8.
18 - التفسير الكبير، 163 - 162/3.
19 - همان، 103/7.
20 - همان، 163 - 162/3.
21 - الكبير، 170/13.
22 - همان، 53/9.
23 - همان، 20/24.
24 - الميزان، 6/15.
25 - همان، 259/18.
26 - همان، 260/17.
27 - همان، 280 - 279/8.
28 - همان، 202/9.
29 - همان، 313/16.
30 - همان، 261/18.
31 - همان، 260 - 259/18.