معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب

پدیدآورمحمد بهرامی

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

share 2004 بازدید
معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب

محمد بهرامي

چکیده: اين نوشتار نگاهى مقايسه اى به معناشناسى، «ايمان»، در نظرگاه فخررازى و علامه طباطبايى دارد. در نگاه فخررازى، «ايمان» تصديق قلبى است و عمل و اقرار تمام يا جزء ايمان نيست، زيرا مراد از اين «الكبير» تعريف ايمان به معرفت شايسته نيست، زيرا مراد از اين معرفت همان تصديق منطقى است نه قلبى. در برابر فخر رازى، علامه «ايمان» را تصديق مى شناسد و مراد ايشان از تصديق همان اعتقاد و علم است كه در اصطلاح تصديق منطقى خوانده مى شود. افزون بر اين، در نظر گاه علامه طباطبايى لحاظ قيد «التزام عملى» در تعريف «ايمان» ضرورى است و آياتى از قرآن نيز حكايت از اين ضرورت دارد. اما عمل، خود ايمان يا حقيقت آنها نيست، بلكه اثر ايمان شناخته مى شود.

كليد واژه‏ها: ايمان، فخر رازى، علامه طباطبايى، عمل، اقرار، تصديق علم.

خاستگاه‏شناسى تنش‏ها و جبهه‏گيرى‏هاى فكرى نشان از تأثير شگرف ابهام واژگان و اصطلاحات در بروز و ظهور چالش‏هاى جدى و سردرگمى‏ها دارد.
زدايش اين تنش‏ها و ناسازگارى‏ها كه به باور برخى لفظى مى‏نمايند، معناشناسى واژگان و اصطلاحات را مى‏طلبد؛ به گونه‏اى كه مى‏توان معناشناسى را از مهمترين و كار آمدترين راهكارها در راستاى شفاف سازى و زدودن صف بندى‏ها خواند. بر اين اساس در اين نوشتار نگاهى مقايسه‏اى داريم به معناشناسى ايمان در نظر گاه فخررازى و علامه طباطبائى.
اين بحث، توهمات و تصورات نادرست درباره نظرگاه‏هاى علامه و فخر رازى را از ميان مى‏برد و يا دست كم برخى از اين توهمات را مى‏زدايد.

معناشناسى ايمان

در جاى جاى متون كلامى، تفسيرى، فرقه‏شناسى، فقهى و... تعريف‏هاى گوناگونى از ايمان ديده مى‏شود. در مجموعه اين تعريف‏ها، تصديق قلبى، اقرار، عمل و معرفت، كليد واژه‏هاى اصلى هستند به گونه‏اى كه هر يك از تعريف‏ها از يك يا چند كليد واژه شكل گرفته است.
هر يك از اين كليد واژه‏ها در فرايند تعريف ايمان، نقش‏هاى گوناگونى ايفا مى‏كند، گاه يك كليد واژه، تمام ايمان و گاه جزء و يا شرط يا اثر و كاشف ايمان تلّقى مى‏شود.
مرزبندى نكردن ميان اين مفاهيم و واژگان سبب شده است تا تعريف‏هاى متعددى براى «ايمان» ارائه شود، از آن جمله:
1 - جهم بن صفوان سمرقندى و پيروان او ايمان را شناخت قلبى و عده‏اى تصديق قلبى معرفى مى‏كنند و عمل و اقرار را از مفهوم ايمان بيرون مى‏دانند.
2 - محمد بن كرام سجستانى و عده‏اى ايمان را اقرار زبانى مى‏شناسند و تصديق قلبى و عمل به جوارج را جزء ايمان نمى‏دانند.
3 - برخى ايمان را قلبى و زبانى مى‏دانند و انجام طاعات و ترك محرمات را شرايع ايمان مى‏خوانند نه خود ايمان. از اين گروه ابو حنيفه ايمان را شناخت قلبى و ابوالحسن اشعرى تصديق قلبى مى‏خواند.
4 - بسيارى ديگر ايمان را تصديق قلبى، زبانى و عمل به اركان مى‏شناسند.
معناى «ايمان» و رابطه آن با «قلب»
فخر رازى ايمان را امرى قلبى مى‏داند و عمل به جوارح و اقرار به لسان را از مفهوم ايمان بيرون مى‏بيند او در تفسير آيات زير از قلبى بودن ايمان سخن به ميان آورده است:
1 - «مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» 1(نحل /106)
«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است - »
2 - «إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»2 (توبه /45)
«تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى‏گيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دلهايشان با شك و ترديد آميخته است؛ آنها در ترديد خود سرگردانند.»
3 - «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»3 (بقره /8)
«گروهى از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده‏ايم.» در حالى كه ايمان ندارند.»
4 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا»4 (حجرات /14)
«عربهاى باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم!» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم.»
در آيه نخست قلب را محل ايمان معرفى مى‏كند.
در آيه دوم ايمان را ضد ريب - شك - مى‏خواند و قلب را محل ايمان مى‏شناسد.
در ذيل آيه سوم بحث ايمان و كفر را طرح مى‏كند و تمام بحث را روى قلب مى‏برد و از حالت‏هاى مختلف و صورت‏هاى گوناگون آن مى‏گويد.
در تفسير آيه چهارم ايمان را به قلب مى‏داند نه اقرار.
علامه طباطبايى نيز مانند فخر رازى ايمان را امرى قلبى مى‏شناسد. وى در بحث تفاوت اسلام و ايمان، اسلام را «تسليم الدين بحسب العمل و ظاهر الجوارح» مى‏خواند و ايمان را امرى قلبى معرفى مى‏كند.5
همو در موردى ديگر، ايمان را قائم به قلب، و اسلام را قائم به لسان و جوارح معرفى مى‏كند.6

«ايمان قلبى» و رابطه آن با «تصديق» و «التزام عملى»

انديشمندانى كه ايمان را امرى قلبى معرفى مى‏كنند در چيستى اين امر قلبى با يكديگر اختلاف نظر دارند. ابوالحسن اشعرى و پيروان او ايمان را تصديق قلبى معرفى مى‏كنند، عده‏اى ايمان را اعتقاد جازم، بعضى معرفت، شمارى علم حاصل از دليل و گروهى اخلاص قلبى مى‏خوانند. در اين ميان نويسنده تفسير گرانسنگ الكبير دو احتمال، اعتقاد و تصديق را مناسب‏تر مى‏بيند:
«إنّ محل الايمان هو القلب و الّذى محلّه القلب إمّا الإعتقاد و امّا كلام النفس»7
«جايگاه ايمان قلب است و آنچه جايگاهش قلب باشد يا اعتقاد است يا سخن نفس».
و از اين دو احتمال تصديق را انتخاب مى‏كند و آن را به معناى لغوى ايمان در ارتباط مى‏خواند:
«احتجّ اصحابنا بهذه الآية» و «ما انت بمؤمن لنا» على انّ الايمان فى اصل اللغه عبارة عن التصديق لان المراد من قوله «و ما انت بمؤمن لنا» اى بمصدّق، و اذا ثبت انّ الامر كذلك فى اصل اللغه وجب ان يبقى فى عرف الشرع كذلك»8
«اصحاب ما به آيه (و ما انت بمؤمن لنا) براى اثبات اين كه ايمان در لغت به معناى تصديق است استدلال كرده‏اند چون مقصود از آيه تصديق است و اگر ثابت شد كه در اصل لغت چنين است لازم است كه در عرف شريعت نيز همين‏گونه بماند.»
همو در تفسير «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ...» نيز ايمان را تصديق مى‏نامد.9
اين سخنان نشان مى‏دهد ايمان در نگاه فخر رازى تصديق است و دلايل ديگرى نشان مى‏دهد كه مراد از اين تصديق، تصديق قلبى است نه تصديق زبانى يا عملى.
فخر رازى معتقد است كه «تصديق قلبى» حكمى است كه انسان در ذهن خود نسبت به درستى يا نادرستى چيزى دارد، چه آن حكم عالمانه باشد و چه غير عالمانه، بنابراين «تصديق ذهنى» مساوى با «علم» نيست:
«نقول هذا الحكم الذهنى غير العلم، لان الجاهل بالشى‏ء قد يحكم به، فعلمنا ان هذا الحكم الذهنى مغاير للعلم، فالمراد من التصديق بالقلب هو هذا الحكم الذهنى»10.
«اين حكم ذهنى غير از علم است زيرا جاهل نيز گاهى حكم ذهنى مى‏كند اين نشان مى‏دهد كه حكم ذهنى علم نيست پس مقصود از تصديق همين حكم ذهنى است.»
و امّا علامه طباطبايى از واژه‏هاى متفاوتى براى تحليل ايمان سود مى‏برد. او گاه ايمان را تصديق مى‏خواند11، گاه علم12 و در برخى موارد اعتقاد13...
علامه طباطبايى ميان تصديق، علم و اعتقاد تغايرى نمى‏بيند؛ زيرا تصديق مورد نظر وى تصديق منطقى است نه نفسانى و اين تصديق با علم مغاير نيست. اما آن چه فخر و ديگران به عنوان تصديق مى‏گويند، منظورشان باور قلبى است كه ممكن است عالمانه باشد يا عالمانه نباشد. در نتيجه وقتى علامه ايمان را تصديق مى‏نامد، با فخر رازى و ابوالحسن اشعرى هم باور نيست و وقتى علم يا اعتقاد مى‏نامد، همفكر ابوحنيفه نخواهد بود.
نشانگر درستى نظر علامه اين است كه در برخى آيات «ايمان» و «علم» پيوسته با هم معرّفى شده‏اند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصَامَ لَهَا» (بقره /256)
«در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابراين، كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.»
«وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» (آل عمران /7)
«راسخان در علم (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى‏گويند: «به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكّر نمى‏شوند.»
البته در صورتى كه ايمان، همان تصديق منطقى و همان علم باشد، ممكن است اين اشكال بشود كه اگر علم هميشه منتهى به ايمان مى‏شود پس ايمان امر غير اختيارى خواهد بود و هيچ فرد عالم و آگاهى فاقد ايمان شناخته نخواهد شد، در حالى كه هم عالمان بى ايمان وجود دارند و هم قرآن از كافرانى ياد كرده است كه پس از علم، حق را انكار كرده‏اند! و اين نشان مى‏دهد كه ايمان امرى اختيارى است و ارتباط جبرى با علم ندارد.
«وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» (بقره /108)
«كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است.»
«وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ» (كهف /29)
«بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مى‏خواهد كافر گردد!»
امّا اين اشكال را نيز مى‏توان با شرطى كه علامه بر معناى ايمان افزوده است از ميان برد؛ چه اين كه علامه علم يا اعتقاد صرف را ايمان نمى‏داند تا ايمان غير اختيارى به نظر رسد، بلكه ايشان التزام را به علم و اعتقاد پيوند مى‏دهد. او در جاى جاى الميزان از علم با التزام، اعتقاد با التزام و حتى تصديق با التزام سخن مى‏گويد، و با اين نگاه به نقد و بررسى نظريه فخر رازى، ابو حنيفه و امام الحرمين مى‏نشيند.
او در نقد نظريه فخر رازى كه نزاع در شدت و ضعف را لفظى مى‏داند مى‏نويسد:
«فخر رازى ميان تصديق و ايمان خلط كرده است؛ چه اين كه ايمان تصديق با التزام است نه تصديق فقط.14«
و در نقد نظريه ابوحنيفه كه ايمان را تصديق جازم معرفى مى‏كند و شدت و ضعف ايمان را منكر است مى‏گويد:
«ايمان اسم براى تصديق جازم است اما تصديق جازمى كه همراه آن التزام باشد.15«
همو در مواردى ديگر از ناكافى بودن علم فقط سخن مى‏گويد:
«فمجرد العلم بالشى و الجزم بكونه حقا لا يكفى فى حصول الايمان و اتصاف من حصل له به، بل لابدّ من الالتزام بمقتضاه و عقد القلب على موداه»16
«پس تنها علم به شى‏ء و جزم به اين كه حق است، در حصول ايمان و اتصاف شخص به آن كافى نيست؛ بلكه بايد التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مفاد آن نيز باشد.»
«و ليس مجرد الاعتقاد بشى ايمانا به حتى مع عدم الالترام بلوازمه و آثاره»17
«تنها اعتقاد به يك چيز بدون التزام به لوازم و آثارش ايمان گفته نمى‏شود.»
نتيجه: فخر رازى ايمان را تصديق قلبى مى‏داند و تصديق را صرفاً حكم ذهنى معرفى مى‏كند. حكمى كه چه بسا پشتوانه علمى نداشته باشد. اما علامه طباطبايى ايمان را تصديق با التزام مى‏شناسد و اين تصديق را منطقى و با علم در ارتباط مى‏بيند. تفاوت ديگر آن است كه فخر رازى ايمان را تصديق صرف مى‏داند و هيچ قيد و شرطى بر آن نمى‏افزايد. اما علامه ايمان را تصديق با التزام يا علم و اعتقاد با التزام مى‏شناسد.
مستندات فخر رازى
نظريه فخر رازى مجموعه‏اى از چند مدعا است كه هر يك مستندات خاصى مى‏طلبد.
1 - ايمان تصديق است؛
براى اثبات اين مدعا نويسنده الكبير چند دليل مى‏آورد:
الف. ايمان در لغت به معناى تصديق است و هر معناى ديگرى غير از تصديق، هماهنگى با لغت عرب ندارد و با عربى بودن قرآن ناسازگار مى‏افتد.
ب. ايمان در طول تاريخ اسلام بسيار پر كاربرد مى‏نمايد. اگر در اين مدت ايمان معنايى غير از تصديق يافته باشد، انگيزه‏ها براى معرفت اين معنا بسيار مى‏بود و به حد تواتر مى‏رسيد در صورتى كه چنين چيزى ديده نمى‏شود؛ بنابراين ايمان همان معناى لغوى خود را دارد.
ج. ايمانى كه با «ب» متعدى شود به اتفاق علماء به معناى تصديق است. بنابراين ايمان غير متعدى نيز همان معنا را دارد.
فخر رازى با اين مستندات به نقد نظريه كسانى مى‏پردازد كه «ايمان» را «معرفت» مى‏دانند. اما بايد توجه داشت كه «معرفت» در منظر كسانى كه ايمان را معرفت مى‏دانند نوعى اعتقاد است و اين اعتقاد با تصديق قلبى تفاوت ندارد؛ مگر آن كه مراد از معرفت مطلق معرفت باشد كه در اين صورت نيز تعريف ايمان به معرفت تعريف به اعم است.
2 - ايمان تصديق قلبى است؛
چه اين كه در آيات قرآن ايمان به قلب نسبت داده شده است.
«وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» (مائده /41)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ» (مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» (حجرات /14)
3 - عمل تمام يا جزء ايمان نيست؛
فخر رازى دو دليل براى اين قسمت مى‏آورد:
الف: در برخى آيات قرآن، عمل صالح در كنار ايمان قرار گرفته است و اگر عمل، ايمان يا جزء ايمان باشد تكرار رخ مى‏دهد و اين تكرار ناشايست است:
1 - «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (بقره /18)82.
2 - «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ» (بقره /19)277
و موارد فراوان ديگرى نظير اين مضمون در آنها آمده است.
برخى قرآن پژوهان، در توجيه تفكيك ايمان از عمل در اين آيات بيانى دارند كه از نظر فخر رازى مقبول نيست از جمله:
«اجاب القاضى بانّ الايمان و ان كان يدخل فيه جميع الاعمال الصالح الّا انّ قوله آمن لا يفيد الا أنه فعل فعلاً واحدا من افعال الايمان فلهذا احسن ان يقول «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات»
«قاضى گفته است هر چند واژه ايمان و حقيقت آن در بر دارنده همه اعمال نيك هست ولى زمانى كه در كنار ايمان سخن از عمل صالح به ميان آمده است اشاره به جزئى از معناى ايمان و فعلى از افعال نيك مؤمنانه دارد.»
اين توجيه در نظر نويسنده الكبير صحيح نمى‏نمايد؛ چه اين كه فعل ماضى بر حصول مصدر در زمان گذشته دلالت دارد. بنابراين اگر ايمان مصدر است و دلالت بر تمام اعمال صالح دارد فعل ماضى آمن نيز دليل بر صدور تمامى اعمال صالح است نه يك فعل چنان كه قاضى مدعى است.20
برخى ديگر براى اثبات اين معنا كه در واژه ايمان معناى عمل لحاظ شده و تكرار عمل پس از ايمان دليل بيگانگى اين دو معنا از هم نيست به اين آيه استدلال كرده‏اند:
«و عملوا الصالحات و أقاموا الصلاه و آتوا الزكاة».
وجه استدلال اين است كه به طور قطع اقامه نماز و پرداخت زكات داخل در «عملوا الصالحات» بوده و هست و با اين وصف باز هم خدا، اين دو مصداق مهم را پس از آن عنوان عام ياد كرده است، نتيجه اين كه آمدن عمل صالح پس از ايمان دليل تباين آن دو نيست.
پاسخ فخر رازى به اين استدلال چنين است: اصل در جمع هر لفظ اين است كه نسبت به لفظ ديگر حامل معناى جديد باشد، مگر آنجا كه حمل بر معناى جديد ميسّر نباشد، پس به حكم اين اصل واژه ايمان معنايى غير از واژه عمل دارد.
و اگر در آيه «اقاموا الصلوة و...» نتوانيم نماز و زكات را از عمل صالح جدا كنيم، دست از اصل بر مى‏داريم ولى در مورد ايمان و عمل صالح چنين عذرى وجود ندارد و امكان حمل بر دو معناى متفاوت هست.
ب. در برخى آيات «ايمان» با فرض انجام معصيت ياد شده است.
«الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» (انعام /82)
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (حجرات /9)
فخر رازى مى‏گويد اگر براستى در معناى ايمان، عمل صالح نيز وجود داشت، يا ايمان محل عمل صالح بود، نبايد به فرد گنه‏كار، واژه «مؤمن» اطلاق مى‏شد.
كعبى، از جمله كسانى است كه معتقد است آيه «وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ» (انعام /121) حكايت از آن دارد كه عمل ناصالح منافات با ايمان دارد، پس ايمان اسم براى همه طاعت‏ها و اعمال صالح است، هر چند در لغت، صرفاً به معناى تصديق باشد - پس اشكالى ندارد كه معناى لغوى با معناى شرعى و اصطلاحى متفاوت باشد، چنان كه در لغت، شرك به معناى شريك گرفتن براى خداست ولى در شرع، خوردن از ذبيحه مشركان كه يك عمل است شرك معرفى شده است.
فخر رازى اين استدلال كعبى را نيز بر نمى‏تابد و از آن پاسخ مى‏دهد:
«لقائل ان يقول: لم لا يجوز ان يكون المراد من الشرك ههنا اعتقاد بان للَّه تعالى شريك فى الحكم و التكليف؟ و بهذا التقدير يرجع معنى هذا الشرك الى الاعتقاد فقط»21
«ممكن است گفته شود كه چرا مقصود از شرك دراين جا اعتقاد به شريك براى خدا در حكم و تكليف نباشد، بدين ترتيب معناى شرك در اين جا برمى‏گردد به اعتقاد فقط.»
4 - ايمان اقرار فقط نيست؛
چه اين كه اگر ايمان اقرار باشد منافقان و يا كسانى كه تسليم ظاهرى شده و اقرار زبانى كرده‏اند در شمار مؤمنان قرار مى‏گيرند؛ در صورتى كه در قرآن منافقان و تسليم شدگان در شمار مؤمنان شناخته نشده‏اند.22
چنانكه فرموده است:
«وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ» (نور /47)
«آنها مى‏گويند: «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى‏كنيم!» ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنان رويگردان مى‏شوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند!»
آنها با زبان به خدا و رسول اظهار ايمان كرده‏اند ولى در حقيقت مؤمن نيستند و مؤمن ناميده نمى‏شوند.23
پس از اين دلايل نويسنده الكبير به نقد مستندات كراميه مى‏پردازد. زيرا كراميه معتقدند كه ايمان، تنها اقرار به زبان است و نياز به تصديق قلبى ندارد!
كراميه براى اثبات ادّعاى خود به آيه 221 سوره بقره استناد جسته‏اند كه مى‏فرمايد: «وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» يعنى؛ با زنان مشرك ازدواج نكنيد مگر زمانى كه ايمان آورند.
كراميه مى‏گويند:
بديهى است كه ايمان در اين آيه به معناى تصديق قلبى نيست، زيرا ما راهى براى فهم باور قلبى ديگران نداريم، بنابراين به نظر همگان، اقرار زبانى به ايمان براى جواز ازدواج كافى است. و به اين اقرار زبانى، ايمان گفته شده است.
در نگاه فخر رازى اين استدلال ناتمام است. زيرا:
1 - اگر ايمان، فقط اقرار باشد عبارت «و ما هم بمؤمنين» در آيه شريفه «و من الناس من يقول آمنا باللَّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين» صادق نمى‏باشد.
2 - در آيه شريفه «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا» خداوند اقرار زبانى اعراب را ايمان به حساب نياورده است.
و امّا اين كه در آيه 221 بقره، همه عالمان به اتفاق نظر لفظ ايمان را براقرار زبانى حمل كرده‏اند، به اين دليل است كه در مثل چنين موردى پى بردن به باور قلبى امكان ندارد و اين عدم امكان قرينه شده است براى حمل ايمان بر معناى ممكن كه عبارت است از اقرار زبانى.
البته مستندات فخر رازى تنها نادرستى نظريه كراميه را نتيجه مى‏دهد و ناظر به ديدگاه كسانى كه اقرار را جزء ايمان، شرط و يا كاشف از ايمان مى‏دانند، نخواهد بود.

مستندات علامه طباطبايى

دلايل چندى باعث شده است تا علامه طباطبايى - بر خلاف ديگران - التزام عملى را در مفهوم ايمان بياورد. برخى از مهمترين آن دلايل عبارتند از:
1 - هر جا خداوند از مؤمنان با اوصافى زيبا ياد مى‏كند و از پاداش عظيم ايشان سخن مى‏گويد نقش عمل صالح نيز ديده مى‏شود:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»(نحل /97)
«هر كس كار شايسته‏اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى‏داريم؛»
«الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»24 (رعد /29)
«آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزه‏ترين (زندگى) نصيبشان است؛ و بهترين سرانجامها!»
2 - اگر ايمان علم يا تصديق يا اعتقاد فقط باشد، تمامى عالمان - حتى كسانى كه عليه علم خويش سخن گفته و ابراز كفر نموده‏اند - به ناچار بايد در شمار مؤمنان قرار داده شوند، در صورتى كه كافر واقعى كسى است كه حق را دانسته و آن را انكار كرده است!
«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» (نمل /14)
«انكار آيات الهى مى‏كردند در حالى كه در درون خويش به آن يقين داشتند».
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ» (محمد /25)
«آنان كه پس از روشن شدن راه هدايت براى ايشان، راه ارتداد و كفر را در پيش گرفته‏اند، شيطان اعمال زشت‏شان را در نظر ايشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است.»
علامه از اين آيات نتيجه مى‏گيرد كه علم به شى و جزم به اين كه آن شى حق است در حصول ايمان كافى نيست؛ بلكه التزام به مقتضاى علم و عقد قلب بر مفاد آن ضرورى است. به گونه‏اى كه آثار عملى بر آن بار شود؛ هر چند آن آثار عملى فى الجمله باشد. بنابراين آن كس كه علم دارد خدا اله و غير او اله نيست و به مقتضاى اين علم خويش ملتزم باشد، يعنى عبوديت و عبادت خدا كند اين فرد مؤمن است. اما اگر علم داشته باشد و به مقتضاى علم ملتزم نباشد و اعمالى كه نشان از عبوديت دارد با خود نياورد، چنين فردى مومن نيست هر چند عالم مى‏باشد.25
3 - در برخى آيات از مؤمنان به عنوان محسنان ياد شده است و محسن به كسى گفته مى‏شود كه عمل صالح يا اعتقاد حق و عمل صالح دارد.26
4 - در آيه شريفه: «الذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّى» واژه «يتّبعون» جايگزين كلمه «يؤمنون» شده است و اين نشان مى‏دهد كه ايمان به آيات الهى بدون تسليم و طاعت، مفيد فايده نيست.27
5 - بر اساس آيه شريفه «و أقام الصلاة و آتى الزّكاة و لم يخش إلاّ اللَّه» هر كس تارك فروع باشد به خصوص نماز و زكات، كافر است و ايمانى كه همراه با عمل نباشد، نفعى براى او نخواهد داشت.28
6 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّه» (حجرات /14-15)
«عرب‏هاى باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم!» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد. ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!... مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خداو رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند.»
اين آيه مى‏فهماند كه ايمان منحصراً منوط به دو چيز است:
1 - اعتقاد باطنى به خدا و رسول او 2 - جهاد با مال و جان و پايبندى عملى به دين.29
دلايل ياد شده نشان مى‏دهد نويسنده الميزان ايمان را علم يا تصديق يا اعتقاد با التزام مى‏شناسد و عمل را جزء ايمان يا حقيقت ايمان نمى‏داند؛ بلكه عمل را اثر ايمان معرفى مى‏كند.30
علامّه براى اثبات اين مدعا كه عمل جزء ايمان يا تمام آن نيست دلايلى مى‏آورد:
الف( اگر ايمان عمل به جوارح معرفى شود، منافقان در شمار مؤمنان قرار مى‏گيرند؛ زيرا آنان نيز مانند ديگران عمل به جوارح داشتند.31
ب( آياتى كه محل ايمان را قلب معرفى مى‏كند و آياتى كه از ختم بر قلوب و طبع آن سخن دارد، نشان مى‏دهد آنان كه ايمان را عمل مى‏دانند به بى راه رفته‏اند:
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ»(مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ»(حجرات /14)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»(نحل /108)

پی نوشت‌ها:

1 - فخر رازى، التفسير الكبير، 123/20.
2 - همان، 77/16.
3 - همان، 59-58/2.
4 - همان، 140/28.
5 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 313/16.
6 - همان، 328/16.
7 - الكبير، 123/20.
8 - همان، 101/18.
9 - همان، 33/25.
10 - همان، 25/2.
11 - الميزان، 314/9.
12 - همان، 6/15.
13 - همان، 313/16 و 328/18 و 301/1.
14 - همان، 262/18.
15 - همان، 260/187.
16 - همان، 259/18.
17 - همان، 6/15 و 279/8.
18 - التفسير الكبير، 163 - 162/3.
19 - همان، 103/7.
20 - همان، 163 - 162/3.
21 - الكبير، 170/13.
22 - همان، 53/9.
23 - همان، 20/24.
24 - الميزان، 6/15.
25 - همان، 259/18.
26 - همان، 260/17.
27 - همان، 280 - 279/8.
28 - همان، 202/9.
29 - همان، 313/16.
30 - همان، 261/18.
31 - همان، 260 - 259/18.

مقالات مشابه

عوامل مؤثر بر تکوین نگرش ایمانی در قرآن کریم با رویکرد روان‌شناسی اجتماعی

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمهدی ایزدی, سیدسجاد طباطبائی‌نژاد, سیدمحمدرضا رضازاده

ظرفیت سنجی منطق فازی و پلورالیسم دینی در تبیین مفهوم «ایمان» در قرآن

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهموسی‌الرضا شمسیه زاهدی, ابوالقاسم عارف‌نژاد

ایمان موهبتی از منظر آیات و روایات

نام نشریهتحقیقات کلامی

نام نویسندهسیدمحمود موسوی, رسول احمدی

جایگاه و آثار باور به خدا در سبک زندگی خانوادگی از منظر قرآن و روایات

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهعنایت‌الله شریفی, محمدحسین خوانین‌زاده, محمد فاضل‌نیا

نگرشی به معنای ایمان در قرآن کریم

نام نشریهبلاغ مبین

نام نویسندهمحمد کاظم طاهری

مراتب ایمان از منظر علامه طباطبایی

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعزیزالله افشار کرمانی

تحلیل معناشناختی مفهوم قرآنی «ایمان» با تأکید بر آرای متکلّمان مسلمان

نام نشریهآیین حکمت

نام نویسندههادی صادقی, مرتضی حبیبی سی‌سرا, سیدقاسم صفری

پیوند ایمان و محبت در قرآن و عرفان

نام نشریهبینات

نام نویسندهنسرین حسینی کاشانی

رابطه ايمان و معرفت از ديدگاه علّامه طباطبائى با محوريت تفسير الميزان

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهامرالله قلی‌زاده, محمد جعفری